وفا طمع نکنم زانک جور خوبان را

ساخت وبلاگ
وفا طمع نکنم زانک جور خوبان را طبیعت است و سرشت است و عادت و دینست اگر ترش کنی و رو ز ما بگردانی به قاصد است و به مکر است و آن دروغینست ز دست غیر تو اندر دهان من حلوا به جان پاک عزیزان که گرز رویینست هزار وعده ده آنگه خلاف کن همه را که آن سراب که ارزد صد آب خوش اینست زر او دهد که رخش از فراق همچو زر است چرا دهد زر و سیم آن پری که سیمینست جواب همچو شکر او دهد که محتاج است جواب تلخ تو را صد هزار تمکینست جمال و حسن تو گنج است و خوی بد چون مار بقای گنج تو بادا که آن برونینست قماش هستی ما را به ناز خویش بسوز که آن زکات لطیفت نصیب مسکینست برون در همه را چون سگان کو بنشان که در شرف سر کوی تو طور سینینست خورند چوب خلیفه شهان چو شاه شوند جفای عشق کشیدن فن سلاطین است امام فاتحه خواند ملک کند آمین مرا چو فاتحه خواندم امید آمینست هر آن فریب کز اندیشه تو می زاید هزار گوهر و لعلش بها و کابینست چنانک مدرسه فقه را برون شوها است بدانک مدرسه عشق را قوانینست خمش کنیم که تا شرح آن بگوید شاه که زنده شخص جهان زان گزیده تلقینست 480 به حق آن که در این دل بجز ولای تو نیست ولی او نشوم کو ز اولیای تو نیست مباد جانم بی غم اگر فدای تو نیست مباد چشمم روشن اگر سقای تو نیست وفا مباد امیدم اگر به غیر تو است خراب باد وجودم اگر برای تو نیست کدام حسن و جمالی که آن نه عکس تو است کدام شاه و امیری که او گدای تو نیست رضا مده که دلم کام دشمنان گردد ببین که کام دل من بجز رضای تو نیست قضا نتانم کردن دمی که بی تو گذشت ولی چه چاره که مقدور جز قضای تو نیست دلا بباز تو جان را بر او چه می لرزی بر او ملرز فدا کن چه شد خدای تو نیست ملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزند به جان تو که تو را دشمنی ورای تو نیست 481 چه گوهری تو که کس را به کف بهای تو نیست جهان چه دارد در کف که آن عطای تو نیست سزای آنک زید بی رخ تو زین بترست سزای بنده مده گر چه او سزای تو نیست نثار خاک تو خواهم به هر دمی دل و جان که خاک بر سر جانی که خاک پای تو نیست مبارکست هوای تو بر همه مرغان چه نامبارک مرغی که در هوای تو نیست میان موج حوادث هر آنک استادست به آشنا نرهد چونک آشنای تو نیست بقا ندارد عالم وگر بقا دارد فناش گیر چو او محرم بقای تو نیست چه فرخست رخی کو شهیت را ماتست چه خوش لقا بود آن کس که بی لقای تو نیست ز زخم تو نگریزم که سخت خام بود دلی که سوخته آتش بلای تو نیست دلی که نیست نشد روی در مکان دارد ز لامکانش برانی که رو که جای تو نیست کرانه نیست ثنا و ثناگران تو را کدام ذره که سرگشته ثنای تو نیست نظیر آنک نظامی به نظم می گوید جفا مکن که مرا طاقت جفای تو نیست 482 برات عاشق نو کن رسید روز برات زکات لعل ادا کن رسید وقت زکات برات و قدر خیالت دو عید چیست وصال چو این و آن نبود هست نوبت حسرات به باغ های حقایق برات دوست رسید ز تخته بند زمستان شکوفه یافت نجات چو طوطیان خبر قند دوست آوردند ز دشت و کوه برویید صد هزار نبات
به سوی جذابیت...
ما را در سایت به سوی جذابیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtar filmerooz19884 بازدید : 65 تاريخ : شنبه 4 خرداد 1392 ساعت: 20:07